آخر و عاقبت دختران دم بخت...
مادرش میگفت: "دخترم!
بگذار راحتت کنم تمام زندگی آینده ات بستگی به همین چند دقیقه چای آوردن دارد.
پایت را که از آشپزخانه گذاشتی بیرون اول خوب همه جا را نگاه کن بعد سرت را پایین بنداز
و با صدای آرام بگو سلام!
نمیخواهم پشت سر دخترم حرف درست کنند که چقدر خودخواه و بی تربیت بود.
یک وقت هول نشوی!
رنگت عوض میشود با خودشان میگویند: "دختره آدم ندیده است"
سینی چای را محکم بگیر مثل دفعه قبل نشود که دستت بلرزد و آقای داماد را شرمنده کنی.
حواست جمع باشد اول بزرگتر.
یک وقت نبینم که سینی را یکراست بردی جلوی آقای داماد فکر میکنند
که حالا پسرشان چه آش دهان سوزی است.
آرام و باحوصله راه برو دوبار کمتر تعارف نکن سرت را بلند نکن آرام حرف بزن
حتی اگر جک هم تعریف کردند نخند و گرنه از فردا رویت عیب میگذارند که دختره بی حیا و پر رو بود.
عزیزم! میدانم که سخت است ولی چند دقیقه بیشتر نیست.
تحمل کن از قدیم گفته اند: "در دروازه شهر را میشود بست ولی در دهان مردم را نه..."
.
.
لحظه موعود فرا رسیده بود...
دستورها را مو به مو اجرا میکرد
سینی چای را دو دستی چسبیده بود
سعی کرد به هیچ چیزی فکر نکند شانه هایش را پایین انداخت محکم و استوار قدم بر میداشت.
همه چیز روبراه بود
چند قدم بیشتر راه نرفته بود چشمش به مادر داماد افتاد که چادرش را جلو کشیده بود
و در گوش دخترش پچ پچ میکرد گوشهایش را تیز کرد صدای مادر را شنید که :
میگفت ":
ماشاالله هزار ماشاالله همچین چایی میاورد که انگار نسل اندر نسل قهوه چی بوده اند ..."
سلام دوست عزیزم چرا چرت و پرت سرا .......؟مطالبت که خیلی قشنگه به منم سر بزن و نظر دادنو فراموش نکنی موفق باشی
من جای عروس بودم سینی چای رو چپه میکردم رو پاش و بعدشم میگفتم:(البته با یه لبخند کوچیک) آخ ببخشین :-)
:)))))))))))))))سلام عزیزم مرسی که به کلبه ی من اومدی
چه وبلاگه باحالی داری
من اگه جای عروس بودم می گفتم شرمنده چایی نداریم :دی
بازم بیا پیشم راستی اگه می خوای منو با اسم ((دنیای عشق)) بلینک بعدش بهم بگو با چه اسمی لینکت کنم
وای خیلی باحال بود
منم مثل ع.خ با این تفاوت که خیلی محترمانه سینی رو می کوبیدم تو سر مادر داماد
ببخشیدم نمی گفتم
تو وبلاگتون مطالب جالبی بود امیدوارم موفق باشید